۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

پیرمرد دانا

روزی ، پیرمرد فرزندانش را صدا کرد و به هر کدام سه چوب داد . 
همینکه فرزندانش خواستند چوب ها را بشکنند و دوباره حال پیرمرد را بگیرند فریاد زد :
 نشکنید ، این بار کاری با پند دادن و اتحاد داشتن ندارم ، چوب ها را دادم که بکنید توی کونتان.