۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

پدرانه

بابا امروز بیست کیلو پوست خریده بود که وقتی قاچش می کردی یه چیز صورتی رنگی وسطش بود.
من که نفهمیدم چی بود ولی خودش اصرار داشت بهشون بگه هندونه.